78 سال عمر کرده باشی اما بگویند حیف شد رفت، هنوز 15-10 سال جا داشت بیشنر عمر کند، هنوز می‌خواستیم پیر شدنش را ببینیم و ... . آن روز همه جا رفته بود، کارهای خود را انجام داده و به تمام روستا خود را نشان داده بود که سالم و سرحال است. عصر که خبر پیچید کسی باور نمی‌کرد، مرگش مثل شوک برای آشنایان و اطرافیان بود. من که روز قبل دیده بودمش باورم نمی‌شد آدمی که از من هم سالم‌تر بود و حتی سرما هم نخورده بود چرا باید برود.
همیشه کار می‌کرد و اگر کاری نبود برای خود کار درست می‌کرد. خیرش به همه می‌رسید. از زمان فوت گاهی می‌شنیدم که "اگر زنده بود خودش این کار را انجام می‌داد". همیشه چند کار ثابت داشت، کشاورزی، باغداری و آسیاب اما کاری نبود که انجام نداده باشد. از جوانی‌اش زیادخبر ندارم اما برایم تعریف می‌کنند که از بس پرکار و جدی بود کسی نمی‌توانست در کنارش کار کند و خسته می‌شد. همیشه می‌گفت دیگران کاشتند و ما خوردیم، حال ما می‌کاریم تا دیگران بخورند.

چند ماه آخر برایش عینک نزدیک بین گرفته بودند. دیگر مثل قبل نمی‌توانست کتاب بخواند. روحانی روستا وقتی از آن محل می‌رفت همه چی را به او می‌سپرد اما زیاد با آنها دمخور نبود. خمس و زکاتش را خودش به نیازمندان می‌داد و زیاد در مراسم‌های عمومی شرکت نمی‌کرد. روحانی روستا که ازش خواسته بود برای نماز جمعه بیاید جواب داده بود بالاخره باید یکی جهنم را پر کند.

در کار کردن و مفید بودن برای من الگو بود. کار درست را همیشه انجام می‌داد و دیگر چیزی برایش مهم نبود. گاهی او را به جوان‌ها مثال می‌زدند و مقایسه می‌کردند تا بگویند چقدر فعال است و با این سن چقدر کار می‌کند. کوچه‌ در مسیر راهش را کنده بودند و مدتی بود که همانطور مانده بود. هر روز چند سنگ در مسیر را برمی‌داشت و کنار می‌گذاشت. اعتقادش این بود هر روز چند سنگ برداشته شود بالاخره تمام می‌شوند. همین تفکرش باعث شده بود از کسی کمکی نخواهد و ناراحت شود کسی کمکش کند. همیشه نگران بود که نکند روزی محتاج دیگران شود و جاخواب شود. به آرزویش رسید، شیرین و با عزت در شب شهادت امام حسن‌عسکری رفت.


درباره عکس: هر روز چند تکه سنگِ در مسیر را کنار می‌گذاشت تا روزی تمام شود